🔹دپارتمان موسیقی کودک
آموزش موسيقي به كودكان بصورت نظام مند و اصولي در ابتداي قرن بيستم شكل گرفت و از آن زمان به بعد روشهاي مختلفي به تدريج مطرح شدند كه مهمترين آنها به شرح زير مي باشد:
1-روش مونته سوري در آموزش موسيقي
اولین کسی که دست به تدوین روشی صحیح و نظام مند در آموزش موسیقی به کودکان زد، ماریا مونته سوری بــوده است. وی بخاطر علاقه ای که به تعلیم و تربیت کودکان عقب مانده داشت، خانه کودکان را در سال ۱۹۰۷ تاسیـس مـی کند و تصمیـم می گیرد که در تعلیم و تربیت این کودکان از موسیقی استفاده کند. در حقیقت خانم مونته سوری از موسیقی به عنوان وسیله ای جهت تقویت و پرورش جنبه های مختلف رشد کودکان سود جست و از آنجایی که خود، موسیقی نمی دانست ، با همکاری یکی از دوستان موسیقیدان خود به نام مک ریانی روشی در آموزش موسیقی ابداع می کند
دو عنصری که در روش مونته سوری در آموزش موسیقی بسیار به آن تاکید می شود؛ یکی آواز خواندن کودکان می باشد که در آن تلاش می شود صداهایی را که کودکان می شنوند، بخوانند. دیگر عنصری که بخاطر پرورش رشد جسمـی کودکان بــر آن تاکیــد داشتند حرکات ریتمیکی باشد. برای این منظور وی با تغییر تمپوی (سرعت) قطعات به کودکان می آموخت که چگونه به صداهایی که با سرعت مختلف اجرا می شوند عکس العمل نشان دهند. امـا انتقادی که به روش خانم مونته سوری گرفته شـده این است که فعالیت هایی که او برای کودکان در نظر می گرفت بسیار فردی بوده و کودکان را به کارهای گروهی تشویق نميكرد
بر اساس نوشته های بارنت كه از نزديكان مونته سوري بوده،می توان گفت که به باور مونته سوری بهترین دوره برای کودکان برای فعالیت های حسی حرکتی بین سنین ۳ تا ۶ سال است. این سال همچنین دوره ای است که کودک بایـد شروع بــه آواز خواندن کند. اما تفسیر ملودی شنیده شده تنها بواسطه تجربه کردن هماهنگی حرکت بدن با حرکت موسیقی یعنی ریتــم، کسب کرده است. پس شنیدن موسیقی و کنسرت های روزانه بخش جدایی ناپذیری از روش مونته سوری در آموزش موسیقی است
2-روش آموزشي دالكروز
همزمان با سال هایی که مونته سوری از روش خود برای آموزش موسیقی استفاده می کرد، فردی به نام امیل جکوز دالکروز روش خود را ارائه می دهد. وی در اوایل قرن 20 استاد سلفژ و هارمونی در هنرستان موسیقی ژنوسوسیس بود. بیشتر شاگردان او قادر به نوشتن هارمونی و ریتم ها بودند اما نمی توانستند با بدن یا صدای خود آنهارا اجرا کنند. بنابراین روشی را ابداع کرد که شامل سه عنصر اصلی یوریتمیک-سلفژ- بداهه نوازی بود. روش دالکروز در آموزش موسیقی مدرن تاثیر عمیقی داشته وی رشد موسیقیایی کودکان را یکی از پایه های تعلیم و تربیت در کودکی می داند و برخلاف روش مونته سوری معتقد بود که فعالیت کودکان باید در گروه برنامه ریزی شود.
دالکروز معتقد بود که ریتم اولین بخش موسیقی است که باید آموزش داده شود، چراکه همه عناصر ریتم خلق می شود. بنابراین در این روش از حرکات ریتمیک استفاده می شود و برای ذهن و جسم را توام باهم استفاده کند از مفهوم یوریتمیک استفاده کرد.
در این روش دالکروز برای درونی کردن مفاهیم مانند ریتم تمپو آکسان، ملودی و ... از حرکات بدنی مانند پریدن، دست زدن، قدم زدن بهره می گیرد وی مانند خانم مونته سوری به آواز خواندن کودکان خیلی اهمیت می دهد و برای آموزش، خواندن ابتدا از دو نت سل و می شروع می کرد و اعتقاد داشت با این دو نت دامنه وسیعی از سلفژ قبل از شروع خواندن برای کودکان میسر می شود.
عنصر مهم دیگر در این روش بداهه پردازی بود که به پرورش خلاقیت، هماهنگی بدن و تقویت مهارته ای شنوایی انجام می شد.
3-روش آموزشي كودالي يا كداي
در فاصله کمی بعد از اینکه دالکروز روش خود را ارائه کرده بود، زولتان کودالی (کودای) [۱] شیوه آموزشی خود یعنی روش کودای را تدوین کرد. کودای (کودای) همان کسی است که برای نخستین بار در تاریخ آموزش موسیقی گفت «کل جامعه باید راه و رسم آواز خوانی را نشان دهد»
کودای موسیقی را حق همه کودکان میدانست و اعتقاد داشت که بسیاری از فعالیت های هنری می بایست از سنین پایین آغاز شود. وی سرانجام توانست برای اولین بار با تدوین برنامه درسی منظم در زمینه موسیقی روش
آموزشی خود را در سال ۱۹۵۰ در مدارس کشور خود یعنی مجارستان به اجرا درآورد. کودالی عقیده داشت که در آموزش موسیقی قبل از هر چیز باید سلفژ را به کودکان آموخت
به اعتقاد وی بهترین راه دستیابی برای نبوغ موسیقایی از طریق در دسترس ترین وسیلۀ ممکن یعنی صدای انسان امکانپذیر است. استفاده از صدا به جای ساز، مهارتهای اصلی حافظه موسیقایی، شنیدن درونی، نتنویسی صحیح و شنیدن هارمونیک – همان مهارتهای که پیش نیاز یادگیری یک ساز هستند- به طور ناخودآگاه و خود به خود پرورش می یابند .
کودای برای آموزش سلفژ به کودکان “حرکات سمبلیک دست” را ابداع میکند. که در آن با استفاده از حرکات مختلف دست فواصل نتها و رابطه میان آنها را به کودکان می آموخت. در واقع استفاده از حرکات سمبلیک دست برای آموزش موسیقی به کودکان ویژگی خاص روش کودای می باشد.
4-آموزش به روش ارف
کارل ارف، هنرمند برجسته آلمانی مبتکر شیوه خاصی برای آموزش موسیقی به کودکان بود که به کلاسهای موسیقی ارف معروف است. در این کلاسها مفاهیم اولیه موسیقی شامل: نت ها، کششها و نواختن سازهای بلز و فلوت ریکوردر به شیوه ای ساده به کودکان آموزش داده می شود در واقع شیوه ای که این موزیسین نامدار برای آموزش کودکان انتخاب کرد، اُرف شولوِرک نام داشت. او معتقد بود که یادگیری در کودکان، در قالب بازی و حرکت میسر می شود و ارف شولورک دیدگاهی برای آموزش عناصر موسیقی و حرکت است. این متد امروزه در بسیاری از کشورها به شکل توسعهیافته و گستردهای برای آموزش موسیقی استفاده میشود. او بر این باور بود که از ابتدا، کودکان علاقه مند به مطالعه نیستند. آنها بیشتر بازی می کنند و اگر شما علاقه خود را در قلب خود داشته باشید، آنها به شما اجازه می دهند تا در حالی که بازی می کنند، یاد بگیرند؛ آنها متوجه خواهند شد که آنچه که آنها به دست آورده اند، بازی کودک است.
همچنین معتقد بود که یادگیری در کودکان، در قالب بازی و حرکت میسر می شود و ارف شولورک دیدگاهی برای آموزش عناصر موسیقی و حرکت است. کودکان در این دوره با روشی شاد، مبانی موسیقی و نواختن سازهای بلز و فلوت ریکوردر را فرامیگیرند. گاه در کنار این ۲ ساز، ساز طبلک هم برای درک ریتمیک کودکان آموزش داده میشود. این باعث میشود که پس از گذراندن دوره ارف، ساز تخصصیشان را بهتر و راحتتر یاد بگیرند. اکثر آموزشهای این دوره بهصورت بازی و فعالیتهای دستهجمعی صورت میگیرد. در حین گذراندن
دوره ارف، بچهها با سازهای مختلف آشنا شده و توسط مدرس جهت انتخاب ساز استعدادیابی میشوند. در کلاس درس ارف، معلم مانند یک رهبر کار می کند. اگر معلم یک ترانه را انتخاب کرد، بعضی از دانش آموزان به عنوان نوازنده انتخاب خواهند شد در حالی که بقیه کلاس ها با هم بخوانند.
با استفاده از رویکرد ارف، دانش آموزان ریتم، ملودی، هماهنگی، بافت، شکل و سایر عناصر موسیقی را یاد می گیرند. دانش آموزان این مفاهیم را با صحبت کردن، آواز خواندن، حرکت، بازیگری و ابزار آلات یاد می گیرند. این مفاهیم آموخته شده، به دنبال راه های دیگری برای جستجوی بیشتر خلاقیت مانند بداهه نوازی یا آهنگ سازی خود است. در روش کارل ارف بیشتر از ابزارهایی مانند زیلو فون، متال فون و گلوکن اشپیل استفاده می شود. در این درس ها، عنصر اجرا وجود دارد که کودکان را کمک می کند تا درک ابتدایی و صحیحی از موسیقی داشته باشند. در روش کارل ارف، مفاهیم موسیقی از طریق آواز، اشعار، جنبش، درام و نواختن آلات موسیقی یاد داده می شود. این امر ابتکار، ترکیب و حس طبیعی بازی کودک را تشویق می شوند.
5-آموزش به روش سوزوكي
دکتر شینیچی سوزوکی (۱۸۹۸-۱۹۹۸) نوازنده و معلم ویلن در ژاپن و مبدع روشی نوین برای آموزشی موسیقی به کودکان روش تدریسی را پایه ریزی کرد که اساس آن با پایه های یادگیری زبان مادری همسان بود.
سوزوکی در این روش به دنبال ساختن یک هنرمند بزرگ نیست.بلکه او میخواهد به همه کودکان کمک کند تا لذتی که در موسیقی وجود دارد را درک کنند. همان طور که کودکان ابتدا شنیدن و حرف زدن را یاد میگیرند بعد از ان سراغ خواندن و نوشتنمیروند در روش سوزوکی هم کودکان ابتدا مهارت های شنیداری و تکنیک های سازی خودراپروش میرهد و بعد از آن شروع به نت خوانی و فراگیری شکل های اصلی موسیقی می کنند.
برنامه کلاس های سوزوکی بر مبنای مفاهیم زیر برگزار میشود:
- تمامی کودکان قدرت یادگیری دارند.
-توانایی در سنین کودکی شکل میگیرد.
-محیط مناسب باعث رشد صحیح میشود.
-کودکان از یکدیگر یاد میگیرند.
-مشارکت والدین در آموزشی به کودک اجباری است.
-تشویق کردن کودک ضروری است.
6-روش آموزشي مانهاتان
سیستم مانهاتان در سال 1970 و پس از تاسیس کالج (مانهاتان ویل) در آمریکا موسیقی به صورت گسترده آموزش داده می شد.هدف آن بود که هنر و ادبیات در ایالات متحده ارتقا یابد. به همین علت طرحی تحقیقاتی به نام اینتراکشن تصویب شد. این شیوه ترکیبی از روش های موجود بود و اساس فعالیت ها مانند روش مونته سوری، بر مبنای کشف و یافته های شخصی بود. در این روش کودکان هم سن و سال یافته ها و تجربیات شخصی خود را باهم مقایسه می کنند. به طور مثال یک گروه از کودکان، با یک کاغذ مچاله شده صداهای متفاوتی را ایجاد می کنند، کودک صداهای مختلفی را تجربه میکند تا به صدای مخصوص خودش برسد. آموزش معلم در این سیسنم در درجه اول اهمیت قرار می گیرد. به همین منطور کنسرواتور های مختلف، معلمان ورزیده ای در این زمینه تربیت می کنند. از جمله فعالیت هایی که در این روش انجام می شود عبارتند از: راهنمایی و کشف، کاربرد دوباره صداها، بداهه نوازی با صداها، باز سازی صداهای پیرامون خود و...
7-روش آموزشي ادگارد ويلمز و مارتينو
ادگارد ویلمز معتقد بود آموزش موسیقی از رحم مادر شکل میگیرد و اولین آواز هایی که کودک فرا می گیرد در بطن مادر است. در سیستم ویلمز با دو عامل کودک و خانواده روبرو هستیم. ویلمز اعتقاد دارد که هیچ فعالیت جدی آموزش موسیقی تا قبل از 6 سالگی نباید صورت گیرد اما کودک تا 6سالگی باید موسیقیدان شود. البته نه به معنای توانایی نواختن یک ساز بلکه از نظر شناخت موسیقی و درک بنیان های اساسی آن از نظر ویلمز بنیان های اساسی موسیقی شامل ریتم – ملودی و هارمونی است و معتقد است برای یافتن این سه مقوله باید در طبیعت و اجتماع جستجو کرد در این روش هیچ سازی مخصوص کودک وجود ندارد مگر اینکه خودش آن را کشف کند. در عین حال تمام ساز ها باید در اختیارش قرار گیرد تا خودش انتخاب کند. در این روش به یک
معلم بسیار ورزیده و یک خانواده توانا نیازمندیم. در این روش برای رسیدن به بنیان های صحیح آموزش موسیقی، به یک مجموعه بیش از نفر نیازمندیم برای همین ویلمز آموزش خود را در مهدکودک ها متمرکز میکند. برای ویلمز آموزش هایی که از 6 سالگی آغاز می شود، تمام شده است.
در مقایسه روش های گذشته با روش ویلمز به این نتیجه می رسیم که روش مونته سوری درمان می کند. سوزوکی موسیقیدان بار می آورد، ارف از روش های مختص خود استفاده می کند ولی در ویلمز محدودیتی وجود ندارد مگر اینکه خود کودک آنرا به وجود آورد.
روش مارتینو البته تمام کار های خود را با دبستانیها انجام می داد و روش بسیار گسترده ای در تدریس آواز داشت که در نهایت به تربیت خواننده منجر می شد. بنیان های اساسی رو ش مارتینو، این بود که چگونه باید آواز خواند. و به نوعی تمام روش های آواز که در دنیا وجود داشت را به کار می گرفت.
در پایان می توان گفت امروزه به یک روش واحد برای آموزش موسیقی به کودکان بسنده نمی شود و تلفـیقی از این روش ها به کـار گرفتـه می شود،ما در آموزشگاه نواآفرین با بهره گیری از اساتید باتجربه و متخصص، برای رسیدن به بهترین نتیجه، تلفیقی از روش ها را متناسب با توانایی های کودکان استفاده میکنیم.